اگر باران نمي روياند، نامت، در نگاه من
کجا حرمت نگه مي داشت آتش، بر گناه من
مرا کز کودکي چشم تهيدستي است ، مهمان کن
به خوابي نور باران نگاهت، پادشاه من!
دخيل غرفه هاي استجابت مي شود عمري
به اميد شفاعت، دستهاي بي پناه من
به پابوس ضريح مهرباني هات مي آيم
غريبي مي کند اما دل غرق گناه من
اميري کن، مگر بالا کند روزي سر خود را
دل حسرت نصيب و چشم هاي روسياه من
تمام شعرهايم نذر نام مادرت، شايد
شود بر آستان بوسي درگاهت گواه من