وبلاگ :
عاشقان علي (عليه السلام)
يادداشت :
همراه و همدل با كاروان اسرا
نظرات :
0
خصوصي ،
15
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
خادم
بيست و سه خصلت از صفات جميله
امام زين العابدين
«عليه السّلام»
* حمران بن اعين از امام باقر –
عليه السلام
–
نقل مي كند كه حضرت سجاد
–
عليه السّلام
–
اول: شبانه روز هزار ركعت نماز مي گذاشت، مثل امير المؤمنين
–
عليه السّلام
–
پانصد نخل خرما داشت پاي هر نخلي دو ركعت نماز مي خواند.
دوم
: در حال نماز رنگش تغيير مي كرد،
سوم
: مانند بنده ي ذليلي كه در برابر سلطان با عظمتي باشد به نماز مي ايستاد،
چهارم
: بدنش در حال نماز مي لرزيد،
پنجم
: مثل كسي نماز مي خواند كه نماز آخرش را مي خواند،
ششم
: روزي در حال نماز ردا از يك شانه اش افتاد با همان حال نماز را تمام كرد، يكي از اصحاب پرسيد: چرا ردا را صاف نكردي؟ فرمود: مي داني در برابر چه كسي بودم؟ چيزي از نماز بنده قبول نمي شود جز آنچه با حضور قلب باشد. سائل گفت: پس ما هلاك شديم. فرمود: هرگز! خدا نقصها را به وسيله ي نافله ها جبران مي كند.
هفتم
: شب تاريك انباني پر از كيسه هاي درهم و دينار
–
و گاهي غذا يا هيزم
–
به دوش مي كشيد و بر در خانه ي مستمندان مي برد، در را مي زد، هر كه از خانه بيرون مي آمد به او مي داد و مي رفت.
هشتم
: هنگام عطاي به فقير صورت را مي پوشاند كه او را نشناسد، فقرا از وفات آنجناب فهميدند مسكين نو از شب، علي بن الحسين بوده.
نهم
: چون بدن مباركش را روي تخت غسالخانه نهادند ديدند پشت مباركش چون سر زانوي شتر برآمده. و اين اثر بارهايي بود كه به دوش مي كشيد و به در خانه ي مستمندان مي برد.
دهم
: روزي روپوشي از خز (خز حيواني است كه از پوست آن جامه ي زمستاني تهيه مي شده) به دوش مباركش بود، در راه سايلي رسيد و در روپوش آويخت، حضرت جامه ي قيمتي را رها كرد و رفت. ي
ازدهم
: لباس خز را زمستان مي خريد، تابستان مي فروخت و پولش را تصدق مي داد.
دوازدهم
: روز عرفه چشمش افتاد به جمعيتي كه گدايي مي كردند، فرمود: واي بر شما، چنين روزي از غير خدا سؤال مي كنيد؟ اين روزها چنان لطف حق همگاني است كه اميد مي رود شامل حال جنين ها در شكم مادران هم بشود و خوشبخت گردند.
سيزدهم
: از غذا خوردن با مادر خودداري مي كرد، گفتند: يا ابن رسول الله شما از همه با مادرتان نكوكارتريد، چرا با او هم خوراك نمي شويد؟ فرمود: دوست ندارم لقمه اي را بردارم كه مادرم به آن نظر داشته باشد.
چهاردهم
: مردي عرض كرد: يا ابن رسول الله من براي خدا شما را سخت دوست دارم. حضرت عرض كرد خداوندا ! پناه بر تو كه مرا در راه تو دوست داشته باشند و تو خود مرا دشمن بداري.
پانزدهم
: بيست سفر در راه حج بر شتري سوار شد و يك تازيانه بر او نزد، چون شتر مرد دستور داد به خاكش سپارند تا طعمه درندگان نشود.
شانزدهم
: از كنيزي شرح حال آنجناب را پرسيدند، گفت: مختصر بگويم يا مفصل؟ گفتند: مختصر، گفت: هيچ روز غذا برايش نبردم، و هيچ شب بستر برايش نگستردم.
هفدهم
: روزي به جمعي رسيد كه غيبت او مي كردند. ايستاد و فرمود: اگر راست مي گوييد خدا مرا بيامرزد و اگر دروغ مي گوييد خدا شما را بيامرزد.
هجدهم
: اگر كسي براي طلب علم خدمتش مي رسيد مي فرمود: آفرين به كسي كه يغمبر
–
صلّي الله عليه و آله و سلّم
–
سفارش او را كرده.
نوزدهم
: صد خانوار از فقراي مدينه را اداره مي كرد.
بيستم
: خرسند مي شد كه يتيم و نابينا و زمينگير و مسكين و بيچاره و بر سر سفره اش حاضر شود و با دست مبارك به آنان غذا مي داد، و هر كدام عايله داشتند براي عايله شان هم مي فرستاد.
بيست و يكم
: هيچ غذايي نمي خورد مگر اين كه اول همان اندازه صدقه مي داد.
بيست و دوم
: سالي هفت پوست از هفت موضع سجده اش جدا مي شد
–
كه از كثرت نماز اين موضع پينه مي كرد
–
چون از دنيا رفت آن پينه ها را با وي دفن كردند.
بيست و سوم
: بيست سال بر پدر بزرگوارش گريست، هيچ غذايي جلوش نمي گذاشتند جز اين كه گريه مي كرد، يكي از غلامان گفت: يا ابن رسول الله اندوه شما به آخر نرسيده؟ فرمود: واي بر تو يعقوب دوازده پسر داشت، يكي را خدا از جلو چشمش برد، از بس گريست چشمانش نابينا و موي سرش سفيد و كمرش خم شد با اين كه پسرش زنده بود، من به چشم خود ديدم كه پدر و برادر و عمويم با هفده تن ديگر از بستگانم كشته روي خاك افتاده اند، با اين وصف چگونه غصه ام پايان پذيرد؟